
مردی که تنهای تنها بیتابه تو سینهاش غوغا دلتنگِ دیدارِ زهرا توی خونهاش هم یاری نداره از پارهی جگر خون میباره دنیا پیش چشماش تاره وای آقام آقام آقام آقام حسن... آقام آقام، آقام حسن از زهرِ کینه میسوزه چشماشو به در میدوزه خیلی غربت داره آقا حتی شد تدفینش غوغا چشمای خواهرش گریون میریزه از تابوتش خون پیکرش میشه تیربارون وای ای وای از این قومِ نمکنشناس آتیشی توی تشییعش برپاست بسته بوده دستِ عباس وای آقام آقام آقام آقام حسن... آقام آقام، آقام حسن لحظهی آخر گریون بود واسه ارباب روضهخون بود ای جسمِ صدپاره پیکر ای ذبحِ عطشان بیسر ای بیانگشت و انگشتر وای رو نیزه پیشِ چشم زینبی رو زمین زیر سُمِّ مَرکبی ای زینتِ دوشِ نبی وای آقام آقام آقام آقام حسین... آقام آقام، آقام حسین