عشق تو با فن اوّل به زمینم زده است تیر چشمان تو این بار، به دینم زده است مُهر نام تو که خورده به سِجِلِّ دل من سندی بر سخن آینهبینم زده است حسرتی داشت نگاهم که بیفتد به رَهَت حیف، مژگان سیاهت به کمینم زده است قنبر از شوق غلامیِ غلامان درت بوسهای بر قدم خاکنشینم زده است من گرفتار علی، عشق گرفتار من است از همان کودکیام دست علی یار من است در میآید به خدا، بهر علی جانِ نجف فخر دارد به جنان، پردهی ایوان نجف بنویسید به موسی که پس از عمری هجر مرشدت خضر شده واله و حیران نجف بیجهت نیست شده از ازل بودن خویش هرچه جبریل امین دست به دامان نجف چشم من وا شد و با کعبه طوافم دادند دور تا دور سرِ حضرت سلطان نجف علی آمد که قدم تا به فلک بردارد او که پیش قدمش کعبه تَرَک بردارد آمد آنکه خودش دلبر و دلدار شده یار سلمان، نَفس میثم تمّار شده آمد آنکه به شال کمرش با یاقوت نام زهرا و نبی، نام خدا کار شده آمد آنکه ز اعجاز نگاهش فلک و مَلِکُ المُوت سراسیمه احضار شده اوّل راهم و محکوم شدم من به شکست ترس دارم که بگویند علیُ اللَّهی است وصلهی کفش علی مُلک سلیمانساز است نفس نوکر این خانه مسلمانساز است آمد ای یوسف سرگشته، در این بیت عطی کرم شاه زیاد است و نگهبانساز است حکمت نقطهی باء در کنف بسمِ الله کرده روشن که علی عالِم قرآنساز است هَل أتی جای خودش ناطق قرآن خداست به خدا چشم علی محشر و میزانساز است او کرم کرده به ما و همه کوتاهیها بیخودی نیست جنون علیُ اللّهیها علی یا علی ... * * * * آفریده شدم برای علی تا بیفتم به دست و پای علی اینکه من از چه آفریده شدم علّتش هست خاک پای علی صد هزار آفتاب میریزد با تکان خوردن عبای علی بچّههای بزرگ و کوچکمان همه قربان بچّههای علی