سوی مقتل دُختِ زهرا می‌آید با شور و غوغا

سوی مقتل دُختِ زهرا می‌آید با شور و غوغا

[ سایر ذاکرین ]
سوی مقتل دُختِ زهرا می‌آید با شور و غوغا
جانی خسته، جسمی عریان، افتاده در خاک صحرا

برادرم برخیز، وقتِ سفر آمد 
وقتِ جدایی و سوزِ جگر آمد

سر تو بر نیزه، بدن به روی خاک
جنّ و مَلَک از قبل کنَد گریبان چاک

سفینه‌ی عشق و چراغ بیداری
نشسته داغِ تو به سینه‌ی غم‌دار

برادرم تو رفتی و دلم شکستی
چه عاشقانه از بلا و غصّه رَستی

ز جان خیز و خوش ببین خدای عزّت و کرَم
نیامده ز علقمه هنوز هم برادرم

از غم تو کمرم خَم شده
طاقت من چه کنم کم شده

سوی مقتل دُختِ زهرا می‌آید با شور و غوغا
جانی خسته، جسمی عریان، افتاده در خاک صحرا

برادرم برخیز، وقتِ سفر آمد 
وقتِ جدایی و سوزِ جگر آمد

*****

سخن بگو با من برادر زینب
بخواب آسوده تاج سر زینب

فتاده‌ای در خاک، به پیکر صد چاک
بُریده هِجر تو بال و پَر زینب

تو نور آسمونی و امید افلاک
که جسم غرقِ خون تو فتاده بر خاک

تو غیرت شهامتی، صلابت دل بشر
به راه عزّت و شرَف نهاده‌ای به نیزه سر

می‌روم ای شَه لب‌تشنگان
هم‌سفرم غضبِ از ساروان

سوی مقتل...

*****

(برادر بی تو من نایی ندارم
ز جا برخیز، غم‌خواری ندارم)

نظرات