میانِ خیمهها زینب صدا میزد: حسین جانم به صد شور و نوا زینب صدا میزد: حسین جانم چو دیدی زینب کبریٰ به اطراف حسین اعداء به کف شمشیر و خنجرها به غمها مبتلا زینب صدا میزد: حسین جانم به قربانت شود خواهر به سوی زینبت بنگر دلَش گردیده پُر از جَرح به دشتِ نینوا زینب صدا میزد: حسین جانم تقاضا دارم از یکتا مرا سازد کنون اعما نبیند تیغ و شمشیرها ز جور اشقیا زینب صدا میزد: حسین جانم برای قتل تو عُدوان مصمّم گشتهاند اینسان تنت گشته به خون غلتان به سر، دست آشنا زینب صدا میزد: حسین جانم میان، جسم تو را دارند نه شرمی از خدا دارند نه خوفی از جزا دارند برِ قوم دَغا زینب صدا میزد: حسین جانم به امر زادهی صفیان سپاهی شومِ بیایمان پیِ قتلت برادر جان ز غم قدّش دو تا زینب صدا می زد: حسین جانم دلم بهرت بوَد پُرخون تو در خون خفته در هامون نشاط دل شده محزون به سِبط مصطفی زینب صدا میزد: حسین جانم ***** ساربانا! مهلتی، آرامِ جان گم کردهام من در این دریای خون دُرّ گران گم کردهام ساربانا! مهلتی، دارم در اینجا مشکلی رفته از دستم گُلی، از بین بردم حاصلی اندر این دشت بلا رفته ز دستم نوگُلی من حسینِ باوفا، آرامِ جان گم کردهام ساربان بهر خدا یک ساعتی آهستهتر اندر این دشت بلا گمگشته از من تاج سر یعنی یک دنیا برادر از من خونینجگر اندر این صحرا ز جورِ کوفیا گم کردهام ساربانا! مهلتی، تا بر سرِ نعش حسین راز دل گویم، ببارم خونِ دل از هر دو عین در عزایش عالَمی را پُر کنم از شور و شِین من برادر در میان خاک و خون گم کردهام مهلتی تا جست و جویی اندر این صحرا کنم در میانِ قتلگَه من کُشتهام پیدا کنم بر سرِ نعش برادر دیده دریا تَر کنم خاک بر فرقم! که نور دیدگان گم کردهام ***** عاقبت بیکس و تنها ماندم لالهوَش در دل صحرا ماندم همه رفتند و منِ غمزده باز خسته در مَحبس دنیا ماندم سوختم، خاک شدم چون آتش کاروان رفت و به رَه جا ماندم اشک در دیده و میسوزم، آه! تشنهلب بر لبِ دریا ماندم پای تا سر همه گوش و همه چشم منتظر بر رَه بابا ماندم هیچکس یاور و غمخوارم نیست خستهدل در کفِ اعداء ماندم پایم از خار ز بس آبله شد دیگر از رفتنِ رَه واماندم دور از چشم عمویم عبّاس من، جگرگوشهی زهرا ماندم پدرم رفت خدایا به کجا؟ که من آواره در اینجا ماندم نه همین میکُشدم هجر پدر دور از زینب کبری ماندم دستِ من گیر تو ای دُختِ رسول هر کجا بیکس و تنها ماندم ***** رُو به سوی خیمهها زینب شتابان میرود در میانِ دود و آتش، اشکریزان میرود ذکر طفلان حرم، صد آه و واویلا شده هر یکی از خیمهای سویی هراسان میرود آنچنان رُو سوی آتش، راه زینب میرود گوئیا دُختِ علی سوی گلستان میرود گوئیا ساحل ندارد هیچ، این دریای غم کودکی هر سو روان، آتش به دامان میرود آتش اندر خیمهی آل عبا افکنده خَلق مضطرب زینب به دنبال یتیمان میرود قحطیِ آب است و لبتشنه همه اهل حرم از تنِ آنان تو گویی او عطشان میرود مانده زینالعابدین تنها میانِ خیمهای عمّهاش بالین آن بیمارِ نالان میرود در میانِ خیمهها جسم شهیدان مانده است بیمُعین، درمانده، زینب سوی آنان میرود آتشی که درب و بیت خانهی زهرا بسوخت تا قیامِ آل پیغمبر فروزان میرود وای! آن بانو که بُد نور دل و زیب پدر در غُل و زنجیرِ کین با آل سفیان میرود
عالیه🏴🏴🏴🏴🏴🏴