مدینه آمدم امّا پریشان‌حال و درمانده

مدینه آمدم امّا پریشان‌حال و درمانده

[ سایر ذاکرین ]
مدینه آمدم امّا پریشان‌حال و درمانده
به پایی خسته و پُرآبله و از راه وامانده

به شادی رفته بودم، با غم و اندوه برگشتم
به احوالی نزار و با تَنی بی‌روح برگشتم

به وقتِ رفتنم بودند به هر سویم برادرها
چنان ماهی که گردش را گرفته خیلِ اخترها

حسینم هم‌چو خورشیدِ جهان‌تابِ فروزنده
اباالفضلم به گردم بود چنان ماه تابنده

به یک‌سو عون و عبدالله، به یک‌سو در خروش اکبر
به سوی دیگرم هم‌چون محافظ قاسم و جعفر

مدینه یک نشانی زان برادرها من آوردم
به خون آغشته و صد پاره یک پیراهن آوردم

به چشمم می‌کِشم شاید که راه خانه را یابم
به قدّ و قامتی خَم‌گشته من کاشانه را یابم

تو کنعانی مدینه، عطر یاد یوسفم داری             دلم از غصّه خون کردی ز بس غمگین و غمباری

مدینه کو جوانانت؟، تو را خاموش می‌بینم
تو را من با بقیّه غصّه‌ها هم‌دوش می‌بینم

برایت قصّه‌ای جان‌سوز از دشتِ غم آوردم
برایت تا قیامت کوله‌باری ماتم آوردم

میانِ کمتر از یک روز در دشت بلا پَرپَر
به خون غلتان به دستِ کوفیان، اولاد پیغمبر

به روی نیزه هفتاد و دو خورشیدِ فروزان‌فر
ز دشت کربلا قرآن به لب تا شام غم یک‌سر

مرا نگذاشته تنها در سفر حتّی سرِ بی‌تن
به روی نیزه دلواپس نگاهش بوده سوی من

ولی من کوه به کوه فریاد سر دادم پیامش را
پُر از آوازه کردم این جهان از رسم و راهش را

ز لحن حیدری نابود کردم حیله‌ی اعدا
نِمودم تا قیامت کربلا را سخت و پابرجا

ولی با این‌همه این دل ز سوز داغ می‌سوزد
دو چشمانم امیدش را به درب خیمه می‌دوزد

مدینه کِی تو می‌دانی غم داغ برادر را؟!
مصیبت‌های هجران حسین و داغ اکبر را

دگر خاموش موجی لرزه به جان زمین آمد
 ز سوز ناله‌ی زهرا ز فردوسِ برین آمد

نظرات