
ای آفتاب روشن در بیکران ما مانده به سوی مقدم تو دیدگان ما بی تو در این جهان گرفتار ماندهایم اصلاً چه حاجتیست دگر به بیان ما تا آخرین نفس به فدای ولایتیم آری شهادت است همه آرمان ما چون آرمان خدا کند آقا چنین شود نذر ظهور خاطرهی داستان ما وردش علیست چونکه علیوردی است او نام علیست تا به قیامت نشان ما ایران ما به نام شهیدان عزیز شد نام شهید سایهی دارالامان ما آقا بیا و از همهی ما قبول کن این گریهی به مادر قامت کمان ما ****** دری را که مَلَک با احتیاط آهسته وا میکرد که حتی کوبهاش هم حق تعالی را صدا میکرد که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت چه آسان آسمان را از زمین آن در جدا میکرد همین که بسته میشد، باز میشد بغض دلتنگان همین که باز وا میشد، گره بسیار وا میکرد کسی آن سوی در میزیست که عالم به قربانش! که عطر نان خود را نیز تقدیم خدا میکرد زنی بود آنچنان که قاصرم از مدح و توصیفش که وصفش را کسی همچون علیِ مرتضا میکرد همین که باخبر میشد فقیری پشتِ در مانده سراسیمه نماز مستحبش را رها میکرد کمک میکرد هر خلق خدا را بیگمان، حتی اگر آتش درِ آن خانه عرض التجا میکرد به دست و پاش میافتاد اگر که تازیانه هم زنِ این خانه بیشک حق رحمت را ادا میکرد چه آسان خاک کوچه چادرش را آه میبوسید کسی که خاک را با یک نظر چون کیمیا میکرد یتیم آمد، فقیر آمد، اسیر آمد، محبت دید زن این خانه حتی دشمنش را اعتنا میکرد کجا او بی تفاوت بود؟ او کی سرگرانی داشت؟ کجا او اهل منت بود؟ او کی ادعا میکرد؟ تویی که هیزم آوردی برای شعله یادم هست تو را مادر به نام کوچکت هر شب دعا میکرد! ******* عزیزم نشد قسمتت تا به دنیا بیای با خنده به آغوش زهرا بیای به مسمار میگم اون روزا پشت در چی میشد که یک ذره کوتاه بیای عزیزم تو رو چیدنت مردم بی ثمر نرسیدی از راه و رفتی سفر بمیرم برات محسنم اینقدر باهام دست و پا میزدی پشت در مادر اگه نبود مسمار الآن تو این بستر بودی تو آغوشم مادر تو رو گرفت دیوار نمیتونم حالا پهلو به پهلو شم (لالایی لالایی عزیز بابایی) عزیزم ببین قسمت روزگارو ببین من انگشتری بودم و تو نگین ولی چشم نداشتن ببینن ما رو یه طوری زدن هر دو خوردیم زمین عزیزم تو که دیدی ما رو چه بد میزدن با بغض علی با حسد میزدن میدیدن که ما پشت در وایسادیم میدیدن ولی باز لگد میزدن مادر جای تو این روزا آغوش زینب یا آغوش مادر بود مادر کشته شدی آخر اونکه تو رو کشت از حرمله بدتر بود نشد تا، جلو چشمای مادرت راه بری بخندی و با خواهرت راه بری کنار داداش اکبرت راه بری باید روی نی با سرت راه بری سپردم به آفتاب گلم رو نسوزونتش گلم آب نخورده نرنجونتش یکی کاش به نیزهدارت بگه جلو چشم مادر نچرخونتش بارون، داغ منو کم کن ببار روی لبهاش زخممو مرهم کن بارون، نبارید آخر سر تشنه سفر کردی مادر حلالم کن (لالایی لالایی، عزیز بابایی) عزیزم، هنوز خاطراتت تو آغوشمه صدای نفسهات توی گوشمه تو رفتی ولی راه آب وا شده دو سه قطره شیر روی تنپوشمه مادر، خون تو غوغا کرد گلوی تو راه علقمه را وا کرد مادر خون تو ارزش داشت که حرمله با شمر سر تو دعوا کرد