تو را قسم به بخشش و عطای مادرت بیا ظهور کن به خاطر رضای مادرت بیا عزیز من برای خاطر من حقیر نَه به خاطر دل علی برای مادرت بیا نشستهایم دور هم که گریه بر غمش کنیم امام ما به مجلس عزای مادرت بیا دای او ز پشت در هنوز میرسد به گوش به احترام پاسخ صدای مادرت بیا ز اشک مرهمی برای سینهاش درست کن قیام کن به خاطر شفای مادرت بیا به گریههای عمهات، به حق بغض مجتبی به هقهق گلوی بچههای مادرت بیا جناب صاحب الزمان، به انتقام کن قیام که نیست هیچ غیر از این دوای مادرت بیا کنون که پر خطا شدیم برای استجابت دعای مادرت بیا جواب فاطمه بده، ز لطف خاتمه بده به خاطرات تلخ ماجرای مادت بیا تو را قسم به حوری میان شعله سوخته به نالهی بیا بیا بیای مادرت بیا به چادری که بسته بر کمر پس از هجوم شد تو را قسم به عفت و حیای مادرت بیا به آن سری که خورد گوشهی در و شکسته شد تو را قسم به سرخی حنای مادرت بیا به بار شیشهای که بر زمین نهاده شد پشت در به دندههای جابهجای مادرت بیا (گفتم: که فرزند علی مرتضایم تصمیم بر این شد ببُرند از قفایم)