از‌ شوق‌ کسی‌ راهی‌ می‌خانه‌ام‌ امشب

از‌ شوق‌ کسی‌ راهی‌ می‌خانه‌ام‌ امشب

[ مهدی اکبری ]
از شوق کسی، راهی می‌خانه‌ام امشب
تا خطّ جنون پر شده پیمانه‌ام امشب

سودا زده‌ی طرّه‌ی جانانه‌ام امشب
زنجیر بیارید که دیوانه‌ام امشب

آورده خبر قاصدک از خانه‌ی ارباب
از عرش خدا آمده ریحانه‌ی ارباب

از سوی خدای علی عالیِ اَعلا
سیبی که به احمد پس از آن چلّه شد اِعطا

آن سیب دو قسمت شد و در عرش معلّی
نیمه‌اش به ظهور آمد و شد زهره‌ی زهرا

نیم دگرش هم به حسین است حواله
حالا متولّد شده زهرای سه ساله

از غار حَرا می‌رسد آوای پیمبر
نازل شده بار دگر سوره‌ی کوثر

بر بال ملائک نوه‌ی حضرت حیدر
آرام رسیده‌است به دست علی اکبر

از دست علی رفت در آغوش اباالفضل 
تا عرش خدا می‌رود از دوش اباالفضل 

خیل ملک از شوق، در این خانه لبالَب
هر آینه می‌آمد و می‌رفت مرتّب

قنداقه‌ی او دست به دست همه امشب
چرخید و رسید آخر سر در بر زینب

او در بر زینب، نگرفتید نتیجه
انگار که زهراست در آغوش خدیجه

خورشید شده دست به دامان رقیّه
کرده‌است فلک سجده به ایوان رقیّه

جمعیّت کفر است پریشان رقیّه
صد شکر که هستیم مسلمان رقیّه

دیر و حرم و باده و پیمانه رقیّه است
مقصود من از کعبه و بت‌خانه رقیّه است

ایّام گذشت و به سوی شام دویدند
دور حرمش حرمله‌ها نعره کشیدند

یاران علی پیرهن صبر دریدند
ایّام دفاع از حرم آمد، همه دیدند

با بِنت حُسین اِبن علی هر که درافتاد
با تیغ اباالفضل علمدار ور افتاد

اوقات خوش آن بود که در کوی تو بودیم
با گریه به تو حال دل ابراز نمودیم

خواندیم برایت غزل و نوحه سرودیم
در صحن و سرایت همه جا دیده گشودیم

جایی ننوشته‌است گنه‌کار نیاید
ای کاش که ما را پدرت عفو نماید

در راه دویدی و دویدی و دویدی
امّا به سر زخمی بابا نرسیدی

از زجر حرامی چقدر زجر کشیدی
چه روی کبودی و چه گیسوی سپیدی

عنوان شده در دفتر تاریخ رقیّه
ای پیر‌ترین دختر تاریخ، رقیّه
...
گمون کنم که اصلاً زجر دختر نداره
خوابم برد رو ناقه ولی باور نداره

من ناز می‌کنم امّا، اون می‌کشه مو‌هام و
بازیش شده با لکنت هی درآره ادام و

با..با...بابات و می‌خوای رو نیزه رو نگاه کن
من توو گوشِت می‌زنم، می‌تونی عموت و صدا کن

افتادی از رو نیزه، من بودم مراقب
ولی حقّم این نبود ای خوش به حال راهب

جات توو آغوشمه، تو نوه‌ی رسولی
جات توی تنور نیست، خونه‌اش خراب شه خولی

سو...سوخته صورتت، سوخت موی سفیدم
راستی توو بازار بودم، کاش کفن می‌خریدم

وقت کمه و حرف زیاد، من بگم از کدوم درد؟
تشنه‌ام بود و بهم شراب تعارف می‌کرد

حرف زیاده بگذریم، اون روزگار گذشته
من هر چی بگم دیگه کار از کار گذشته

جز تو کی باید فکری به حالم کنه؟
بریم ولی به خواهرت بگو حلالم کنه

(ای وای از یتیمی)۴

نظرات