کَس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی در اگر باز نگردد نروم باز به جائی پشت دیوار نشینم چو گدا بر سرِ راهی تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی من گدایم که نیاورده به همرَه پَرِ کاهی سوزِ دوزخ بِه از این کز شَرَرِ عشق نسوزم به بهشتت ندهم گر بدهی شعلهی آهی سوز ده تا که بسوزد ز غمت سختدرونی اشک ده تا که بگرید ز غمت نامهسیاهی به جز از کوه ندامت چه بیارم که پسندی به جز از اشک خجالت چه بریزم که بخواهی چو به دوزخ ز دهان شعلهصفت سر به در آرَد این زبانی که دل شب به تو گفته است الهی مگوی که چه آوردهایم، که درویشانیم مپرس که چه کردهایم، که رسوایانیم اگر با تو نمیگویم افکار میشود چون با تو میگویم سبکبار میشوم دلی ده که طاعت افزون کند توفیق طاعتی که بهشت رهنمون کند یافت تو آرزوی ماست دریافت تو نه به قُوَّت بازوی ماست آن را که خواندی واسطهای در میان نبود آن را که راندی هیچ گناهی نکرده بود طاعت مَجوی که تاب آم نداریم وز هیبت مگوی که تاب آن نیاریم دلی ده که در آن آتش هوا نبود سیرهای ده که در آن آب زرق و ریا نبود دیدهای ده که جز ربوبیت تو نبیند دلی ده که داغ عبودیت تو گزیند پیوسته دلم دَم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند گر بر سر خاک من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند من بندهی عاصیم رضای تو کجاست تاریکدلم نور و ضیای تو کجاست ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی آن بِیع بود لطف و عطای تو کجاست اگرچه گناه من افزون است اما عفو تو از حد بیرون است اگر مجرمم مسلمانم اگر بد کردهام پشیمانم اگر بسوزانی سزای آنم اگر بیاموزی به جای آنم