نذر کردم بین ابرویت ببوسم بازهم

نذر کردم بین ابرویت ببوسم بازهم

[ محمد کمیل ]
نذر کردم بین ابرویت ببوسم باز هم
حیف نعلی ریخت ابروی کمانت را به‌هم

شیر شد لشکر همین که دید قد و قامتت 
دوخت بر این خاک، جسم خون چکانت را به‌هم

ای یتیم خانه‌ام، رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمه، آن گریه‌کنانت را به‌هم

ناله‌ات می‌آمد اما پایکوبی داشتند
ناله کردم که نریزد این امانت را به‌هم

واویلا انا القاسم...

عمه‌ات دارد می‌آید اینقدر پا را مکش
با تقلایت نریزی عمه جانت را به‌هم

کاش می‌شد که بگویم با حسن حالا نیا
آخ پاشیده‌ست تیری نوجوانت را به‌هم

دشنه‌ای خوردی، صدایت را به سینه قطع کرد
نیزه‌ای نامرد پیچانده دهانت را به‌هم

در میان سینه‌ات، شن‌ریزه می‌بینم چرا
وای ساییده‌ست شن‌ها استخوانت را به‌هم

حیدر حیدر...

نظرات