مجتبی رمضانی

نبودی و غروب، همون آدم بدا

2149
21
نبودی و غروب، همون آدم بدا
آوردن آتیش‌ و ریختن تو خیمه‌ها

خیلی صدات زدم با لحن بچگیم
بابایی زود بیا به من میگن یتیم

دویدم رو خار بیابون
پریشون هراسون

من از ناقه خوردم زمین و
چکید از لبم خون

می‌باره چشام مثل بارون
دعام کن بابا جون

عمه با دستای کبود و خسته
زخمای پاهامو با گریه بسته

حرمله سیلی زد بهم بابایی
خبر داری که دندونم شکسته

من الذی ایتمنی بابایی

به کمی موهام، میخندیدن مدام
دخترای بد سر بازار شام

چرا نیومدی عمو چرا نبود
عمه گریَش گرفت، گریَم گرفته بود

اسیرم مریضم یتیمم
غم بی‌حسابم

کجایی بابایی دوباره
دچار عذابم

که باید با حال خرابم
گرسنه بخوابم

خرابه با تو شده کربلایی
خوش اومدی سر اومده جدایی

بهم بگو کی رگاتو بریده
من الذی ایتمنی بابایی

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش