رهایم کنید ای ز هستی رهایان

رهایم کنید ای ز هستی رهایان

[ سیدمهدی حسینی ]
رهایم کنید ای ز هستی رهایان
روَم تا که پیدا کنم هم‌نوایی

بسوز و بنال و بریز اشکِ دیده
که در عاشقی نیست چون و چرایی

من عاشق نبودم، نگاهش مرا برد
به آنجا که جز او نبود آشنایی

گرفته گلوی مرا پنجه‌ی غم
دگر سیرم از گریه‌های ریایی

بگویید با یار در حال مرگم
مرا زنده سازد به شیرین‌ادایی

یابن زهرا، آقام آقام آقام آقام...

*****

اگر به لطف بخوانی و گر به جور برانی
تو پادشاهی و ما بنده‌ی توییم و تو دانی

تو را اگرچه نیاز کسی قبول نیفتد
من از جهان به تو نازم، تو نازنین جهانی

به هر کجا که رسیدم، ز خوبی تو شنیدم
چو روی خوب تو دیدم هنوز بهتر از آنی

طریق مِهر تو ورزم به هر صفت که توانم
تو نیز مرحمتی کن به آن‌قدَر که توانی

اگر مراد شمایی، دگر حواله نگردان
مرا به جرعه‌ی آبی، مرا به تکّه‌ی نانی

تو آن شهی که در عالم خدا به مدح تو گوید
کریم آل عبایی، شباب اهل جنانی 

جزامیان مدینه نشسته بر سر کویت
حسن شدی احدی را نه رد کنی، نه برانی

*****

تقصیر زهر نیست که مسموم می‌کند
با گریه نام کوچه و زن را بیاورید

******

در بهار کودکی زد برف پیری بر سرت
که عمر خود را در زمستان پشت سر بگذاشتی

هر زمان از داغ مادر شعله‌ور شد خاطرت
تکیه بر دیوار کردی، سر به در بگذاشتی

******

در غربت کوچه نعره‌ی مست مزن
سیلی به ستاره‌ی من، ای پست! مزن

برگرد به خانه نامسلمان، برگرد
قرآنِ علی‌ست، بی وضو دست مزن

******

دست عدو بزرگ‌تر از صورت من است

******

غمی دارم که شرح گفتنش افسانه می‌خواهد
برایش گریه کردن گریه‌ی مردانه می‌خواهد

******

گفتم چنین نبُر که حسینم شکار نیست
این رسم ذبح کردنِ این روزگار نیست

******

لب‌تشنه را که با عجله سر نمی‌بُرند
حداقل مقابل دختر نمی‌بُرند

حسین وای...

نظرات