
پیرزن آمده هنگام خزانش چه کند؟ این همه داغ ربودهاست توانش چه کند؟ خبر آمد که پسر های تو را نیزه زدند رفت از دست خدایا ضربانش چه کند؟ هر چه گفتند چه آمد سرشان گفت: حسین گفت: بیسایهی آن سرو روانش چه کند؟ تا که گفتند عصای تو هم افتاد زمین خم شد و ماند که با قد کمانش چه کند؟ پبش طفلان حرم پیش رباب و زینب غم شرمندگی افتاده به جانش چه کند؟ روضهها را همه خواندند و فقط داد کشید اشک آبش شد و غم تکهی نانش چه کند؟ بعد از آن هیچ زمان پیش تنوری ننشست جگرش سوخته و سوخته جانش چه کند؟ خواند زینب دو سه خط روضه و افتاد زمین ماند با خاطرهی چند جوانش چه کند؟ خواهری که به برش پنج برادر را داشت پنج سرنیزه نشین برده امانش چه کند؟ همسفر بودن با شمر برایش کم نیست آه با حرمله و زخم زبانش چه کند؟ این سر از چند جهت وا شده آهسته بران وای اگر نیزه دهد باز تکانش چه کند؟ میرود شام پر از سنگ و غم و زخم ولی مانده با جمعیت چشم چرانش چه کند؟ نفس آخر و چشمش به در و بیپسر است پیرزن مانده که بیفاتحه خوانش چه کند؟ آنکه نامادریش آبروی مادرهاست گر نیایند دگر گریهکنانش چه کند؟ حسین آی حسین
امیر محمد شریفینفست گرم آقا سید