کویریم‌ و‌ بی‌تاب‌ باران‌ زهرا

کویریم‌ و‌ بی‌تاب‌ باران‌ زهرا

[ مهدی اکبری ]
کویریم و بی‌تاب بارانِ زهرا
فقیریم و محتاج چشمانِ زهرا
بگویید ما را گدایانِ زهرا
بخوانید یکتا‌پرستانِ زهرا
مسلمانِ زهرا، مسلمان زهرا

اگر مثل رودیم، دریا شناسیم
به مجنون بگویید لیلا شناسیم
همه سرشناسیم اگر ناشناسیم
على‌دوست هستیم و زهرا شناسیم
به حیدر رسیدیم از احسانِ زهرا

میان قنوتش دعا کرده زهرا
على دوست‌ها را جدا کرده زهرا
بدان یک‌به‌یک را صدا کرده زهرا
نجف را سراسر بنا کرده زهرا
پس ایوان طلا هست ایوانِ زهرا 

سبب می‌شود افتخارِ علی را
زَنَد پرچمِ اقتدارِ علی را
که دنیا ببینند یار علی را
بگرداند او ذوالفقار علی را
علی تکیه کرده به جولانِ زهرا

روا شد پس از فاطمه آرزوها
شده بسته لب‌هاى آن یاوه‌گوها
به کورىِ چشمان بى‌چشم و روها
صدا زد پیمبر فِداها اَبوها
صدا زد که بابا به قربانِ زهرا 

سلام و درود خدا بر خدیجه
کَسِ بى‌کسىِ پیمبر خدیجه
به دامانش آورده کوثر خدیجه
همه اَبتَر و گشته مادر خدیجه
شده خوش به لب‌هاى خندان زهرا

همین عشق را ادعا می‌کُنیمش
فقیرانه ما التجا می‌کُنیمش
همه جان خود را فدا می‌کّنیمش
چه خوب است مادر صدا می‌کُنیمش
نخوردیم جز آب و جز نان زهرا

دعا می‌کنیم و اجابت گرفتیم
درِ خانه‌ی او اقامت گرفتیم
براى قیامت ضمانت گرفتیم
حدیث‌کساء خواند و حاجت گرفتیم
به آمین و لطف فراوان زهرا

به جز مِهر زهرا ثوابی نداریم
به جز فاطمه ما جوابی نداریم
شب اول قبر عذابی نداریم
زِ حشر و حساب اضطرابی نداریم 
اگر که بگیریم دامان زهرا

غم از ما گرفته اگر غم خریده
بد و خوب را نیز، دَرهم خریده
همه هرچه هستیم با هم خریده
برای حسین و مُحرم خریده
به قربان فرزند عطشان زهرا 

قسم بر حسینِ بدون سپاهش
به لب‌تشنه‌ی گوشه‌ی قتلگاهش
قسم بر بنیَّ بنیَّ به آهش
به خون‌گریه‌ی زینب بى‌پناهش
بمیریم از داغ طفلان زهرا

کرب‌و‌بلا آتش به جان ماسوا انداخت 
این سوز نِی را نای تو در نینوا انداخت
ابری نبارید و نیامد کربلا تا که  
باریدنش را گردن چشمان ما انداخت
 
از روی تَل دیدم هوا شد تیره و تاریک 
وقتی سنان سرنیزه‌اش را بی‌هوا انداخت
این نیزه بر پهلو نشستن‌های در گودال 
ما را به یاد پهلوی خیرالنِساء انداخت

لعنت به شمرو خنجر کُندی که با تندی 
ما را پس از پنجاه سال از هم جدا انداخت
انگار الان آمده از علقمه، گودال  
بر سینه‌ی تو چکمه‌هایش ردّ پا انداخت

با بدزبانی عقده‌اش خالی نشد تا که
سر را گرفت و رو به روی عمه به هوا انداخت
اَخنَس همین‌که از سرت عمامه‌ات را برد  
بین جنان، عمامه از سر مصطفی انداخت
 
خشکیِ لب‌های تو قبل از مشعلِ خولی 
آتش میان خیمه‌ی آل عبا انداخت
انگشترت را ساربان برده خبر دارم 
انگشت را اما نفهمیدم کجا انداخت

آن شب که من از ناقه افتادم و غش کردم 
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی

نظرات