چه ماه پُر فضیلتی! اسم منم اومده تو مهمونای دعوتی چه سفرهی ضیافتی! دور و برِ گناه نمیرم دیگه یه مدّتی شبیه به مُحرّمه فرصتِ گریه کردنِ برای تو فراهمه مثلا دَمِ غروب تشنه میشم و گریونِ حنجرهی خشک تو و دشنه میشم و خیره به سفرهای که پهنه میشم و روضهخونِ بدنِ زخمی و برهنه میشم و آبت ندادن هِی میگفتی جیگرم میسوزه، جوابت ندادن رَحمِت نکردن با دست پُر همه از گودال دارن برمیگردن تو کامِ روزه آب میگفتی و نیزه میزدن، قلبم میسوزه خولی نشسته سرو از شمر بگیره ببَره، بارش رو بسته یا سیّد الشهدا... **** شهدا چه ماه باسعادتی! میشه دوباره نوکر خوبی بشم به راحتی چه ماه باسعادتی! بالاتر از گریه به تو نیومده عبادتی چه ماه باسعادتی! برای درکِ حال تشنگیِ تو چه فرصتی! مثلا دَمِ سحر گریه میکنم سفرهی غذا میبینم یادِ رقیه میکنم آخه لاغر شده بود با تن کبود طَبَقو آوردن براش ولی اون غذا نبود عمّه صبوره میدونه که بوی نونِ این طَبَق اثر تنوره چشمم ضعیفه بابایی بگو منو هِی نزنن، دختر لطیفه پاشو نگاه کن یه تَشَر به حرمله بزن بگو بسه حیا کن! با تازيونه راستی بازارم بردنمون، بقیهاش بمونه یا سیّد الشهدا...