چنان شمعی که از اطرافیان

چنان شمعی که از اطرافیان

[ امین شادکام ]
چنان شمعی که از اطرافیان، پروانه می‌سازد
حسین بن علی از عاقلان، دیوانه می‌سازد

من که همه عمر رفته بودم، تنها به مجالس زنانه
رفتم وسط شراب‌خواران، کت بسته

اومدم تو حرمت با گریه با زاری
تو هنوزم وسط بازاری

با کنیز اومده دختر یزید
حرف بد زد، نفسم دیگه برید

باباشم که چوب می زد روی لبات
خودشم هی موهای منو کشید

حسوده
به من می‌گفت زیر چشای تو چرا کبوده
عمو تو دیدی روی سرش جای عموده

گوشواره‌هامو ببین، قد موهامو ببین
تو بابا نداری من دارم، بابامو ببین

همه امید من این است با دلی گریان
شب رقیه نباشم میان گریه کنان

امان دهید خودم میان روضه می‌میرم
شب رقیه جگرم را به دست می‌گیرم

حسین می‌کُشی مرا...

حسین...

بر روی دست میزنم این روزها همش
دلشوره دارم این که نباشم محرمش

پیراهن عزای مرا در بیاورید
چیزی نمانده است به شب‌های ماتمش

یک یا حسین گفتم و صد مرده زنده شد
با اسم اعظمش شدم عیسی ابن مریمش

نظرات