هر قدر می خواهد این دل تنها تو را

هر قدر می خواهد این دل تنها تو را

[ سعید کرمعلی ]
هر قدر می خواهد این دل تنها تو را 
در عوض هرگز نمی‌خواهد دمی دنیا تو را 

خاک عالم بر سر دنیا که چشم دوستان 
جستجو باید کند در سینه‌ی صحرا تو را 

تو خودت مشتاق هستی میهمان ما شوی 
لیک می‌راند گناه از خانه‌های ما تو را 

روز روز توست، چون روز عموی توست 
کم‌ نخواهد داشت هرگز روز تاسوعا تو را 
گرچه می‌گویند هستی در تمام روضه‌ها 

یه قلب مبتلا تو این سینه‌ست
مریضم و دوام اباالفضله

سینه‌ی ما سینه زنان وقف
موقوفه‌ی آقام اباالفضله

اون که کشیده طعم این عشق و 
غیر تو هیچ کس و نمی‌شناسه

حک میشه روی سنگ قبرم این 
سینه زن حضرت عباسه

سرم مال اباالفضله
دل تنگم دنبال اباالفضله
دلم مدیون چشماته 

مادر به قربون جمالت
رخ چون بدر و ابروی هلالت

شنیدم کام عطشان جان سپردی 
گل ام‌البنین شیرم حلالت

به یک نگاه اباالفضل نخواهم داد
اگر به دستم دهند دنیا را

باب الحوائج است و مشکل گشا اباالفضل
شد دست‌گیر ما با دست جدا اباالفضل

در محضرش ندیدم شرمنده سائلی را 
خیرات می‌کند چون بی سرصدا اباالفضل

گرچه مریض مارا دکتر جواب کرده 
دل واپسی نداریم داریم تا اباالفضل 

بردار حاجتت را با خود حرم بیاور 
عرض توسل از تو باقیش با اباالفضل 

دارم به لب دوباره یاد تمام اموات 
درد آشنا اباالفضل، ای با وفا اباالفضل 

سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل

گفت غیر از ما نبین یار دگر، گفتم به چشم
با خبر از ما و ز عالم بی‌خبر، گفتم به چشم 

گفت من اشقتهو قتلتهو، گفتم چه خوب
گفت تو عشق منی خون کن جگر، گفتم به چشم

گفت عاشق هدیه بر معشوق خود می‌آورد
گفتمش من چه بیاورم، گفت سر، گفتم به چشم

گفت ای سر مست کارت چیست، گفت ساقیم
گفت آبی بهر طفلانم ببر، گفتم به چشم

مادرم ام‌الوفا بوده‌ست، این دانست و گفت
مشک را پر کن خودت عطشان گذر، گفتم به چشم 

دید دندان تیز کرده تیغ دشمن بهر مشک
گفت دستت را برایش کن سپر، گفتم به چشم

دستم افتاد و گره از کار مشکم وا نشد 
گفت با دندان گره وا کن پسر، گفتم به چشم

گفتمش من پیش مرگ شیر خوارت 
گفت آه می‌خورد اول کجا تیر سپر، گفتم به چشم 

گفت عباس از بس چشم گفتی چشم‌هایت تیغ خورد
چشم‌هایت را بپوشان از نظر، گفتم به چشم 

گفتمش اعجاز از من بر می‌آید امر کن
گفت خواهم از سرت شق‌القمر، گفتم به چشم

گفتمش من ساقی لب تشنگانم
گفت پس نیزه‌های تشنه را بر جان بخر، گفتم به چشم

گفتمش من غیرت اللهم
عزیز الله گفت گریه کن بر دختران در نظر گفتم به چشم

آخرش هم گفت چشمت را به روی نی ببند 
تا که زینب را نبینی در گذر، گفتم به چشم

کشتی شکست خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا

یک عشیره منتظر بودند اما بیش‌تر 
رفتن او مادری بی‌خواب را بی‌چاره کرد

خوش قد و بالایی او کار دست زینب داد
دیدی آخر خواهری بی‌تاب را بی‌چاره کرد

بمیرد حرمله وقتی که اسمش هست یعنی وای
بمیرم سه شعبه بین مژگان آنچنان پیچید

از روی خاکا پاشو حسین رسیده
داداشتو ندیده بودی با قد خمیده 

شکوهت شده قیامتی باز 
برای کشتنت اومد چهار هزار تیرانداز 

دگر شناختنش برای شام مشکل بود
رشید آل علی بس که مختصر شده بود

از دستای قلم شده‌ت از تو خبر گرفته
یه‌ کاری کرده داغ تو دست به کمر گرفته 

اونی که دور علقمه داره می‌گرده شمره
اونی که بیش‌تر از همه خوشحالی کرده شمره 

چشم تو بسته شد و چشم حرامی باز شد
تو زمین خوردی دور حرمم غوغا شد 

با اینکه غم داشتی صاحب علم داشتی 
عمومونو کشتن همینو کم داشتیم 

رفتی برگردی، مارو پیر کردی، با غمت عمو 
داغ دلها رو تکلیف ما رو تو خودت بگو 

زمین خورد و زمین خوردی 
همه بعد از عمو مُردی

همه تو راه جلو چشماش 
چقد از شمر کتک خوردی 

دامن‌کشان رفتی، دلم زیر و رو شد 
چشم حرامی با حرم رو‌به‌رو شد 

بیا برگرد خیمه، ای کس و کارم 
از داغت رقیه از هوش رفته
پا نشی گوشواره از گوش رفته

گر نخیزی تو ز جان کار حسین سخت‌تر است 
نگران حرم است چون حرمم در خطر است 

اینجایی پس حرمو به کی سپردی
کاش مشکمو یه جوری تا حرم می‌بردی
راستی داداش دستامو از کجا آوردی 

دلواپسیم برای معجرت
خیمه پر از صدای دختره 
گوشواره از گوش کسی نره

دردمو به تو میگم چون مردی 
زینب رو چه به بیابون گردی

من که سایه‌ام را مردم کوچه نمی‌دیدند 
من که شش برادر داشتم و حالا نظر خوردم 

ببین داره به ما می‌خنده حرمله 
قدم زدن با شمر شده درد این قافله 

حسین، حسین...

خبرداری که بعد از تو به کوچه‌گردی افتادم
خبرداری که گیسویی به دست ساربان پیچید 

فقط یک دفعه پیش زجر طفلی از عمویش گفت
چنان سیلی به دختر زد صدا در گاروان پیچید

حسین وای، حسین وای...

یک مَشک از طایفه ما یک عمو گرفت

یا عباس جیب المای لسکینه

نظرات