
نزدیک مغرب است خدایا چه میشود؟ کشتی شکست خوردهی دریا چه میشود؟ با چکمههای بند نبسته رسیده شمر با زخمهای سینهی بابا چه میشود؟ حسین جان... **** تا که به سوی کوی تو آیم نشانه نیست یک رهنمای راه بلد در زمانه نیست اذن دخول روضهی ارباب نام توست صاحب عزا بجز تو در این آستانه نیست آرامشی که هست مرا بین روضه است جز هیئتت برای دلم آشیانه نیست با کمترین بهانه بگیری تو دست ما ای وای در بساط دلم یک بهانه نیست هر قفل را کلید ادب باز میکند غیر از ادب که نور در این صحن خانه نیست آقا بیا که بی تو گنهکارتر شدم جز لطف چشم تو مددی در میانه نیست زینب رسید و خاطرهها را مرور کرد از بین نیزه شکسته عبور کرد آهي کشيد و گفت: أنت اخي حسين؟ اينجا گريز روضه ي ما جفت و جور کرد بشنيد يا اخي اليً صبور باش دل را به امر حنجر پاره صبور کرد در آخرين دقايق گودال قتلگاه هر نيزهای به گونهای عرض حضور کرد