
متحیّره اباعبدالله چه جوری تا خیمهها بِره اباعبدالله توی غم شده محاصره اباعبدالله سخته لحظههای آخرِ اباعبدالله رُو زدنش برای آب، یه طرف خجالت از روی رُباب، یه طرف قصّهی سوزِ جگرش، یه طرف غصّهی داغِ پسرش، یه طرف پسرش مظلومه دست و پاهاشو زده، الان دیگه آرومه مادرش تمومِ قصّه رو خودش میفهمه تیرِ بیرونزده از زیرِ عبا معلومه ای وای علی، لای لای علی... ***** کوهی از غمه اباعبدالله روضه یعنی قامتِ خَم اباعبدالله صورت خونی و در همِ اباعبدالله غصّه دیده بیشتر از همه اباعبدالله شکستن از داغ جَوون، یه طرف حَرمله و زخمِ زبون، یه طرف علقمه و داغ عمو، یه طرف سه شعبه و زخم گلو، یه طرف چشمِ آقا دیده که مِن الاُذُن الَی الاُذُن گلو پاشیده خونش از زمین به سمتِ آسمون باریده فکرشو بکن فقط بچّه چقدر ترسیده وای، علی لای لای ...