لبانش حکایتی ز سوز آه دارد

لبانش حکایتی ز سوز آه دارد

[ میثم مطیعی ]
لبانش حکایتی ز سوز آه دارد
به دستش امانتی ز خیمگاه دارد

(ببینید گناه دارد)2

ببینید گلو خشکیده طفل بی‌زبان را
دهید آب این گل بی‌رنگ و روی نیمه جان را
به قدری که کمی تر کند دهان را
یک شب نه هم کافی‌ست 
این غنچه جرمش چیست؟

(علی لالایی علی لالایی 
علی لالایی، علی )3

که دیده لب فرات و قحط آب یا رب
مرا کشت نگاه آخر رباب یا رب
چه گویم جواب یا رب

صفا و مروه‌ای دارد به صحرا هاجر من
ببین جوشیده زمزم از گلوی اصغر من
(خدایا این هم از ذبح آخر من)2
آسان است در این راه سختی‌ها یا الله

(علی لالایی علی لالایی
علی لالایی ،علی)3

چه ساده، منو راهی کربلات کردی
پیاده، باز تا دل خیمه‌هات آوردی
(دلم رو دوباره بردی)2

دلم میره تا اسم تو می‌شینه رو لب من
چشام می‌باره و آروم نمی‌گیره تب من
تویی رویای شیرین هر شب من
ای عشق شورانگیز
ای شور آتش خیز
(حسین حسین	 حسین جان)2

چه آسون، شکار دل بی‌قرار کردی
دلم رو، به داغ حرمت دچار کردی
(تو با من چه کار کردی)2

دلم غرق تمناته
یر من خاک پاته
چشای من یه عمره از شهیدای نگاهته
همیشه روی پیشونیم غبار کربلاته
بی تو سرگردونم
من با تو آرومم
(حسین حسین	 حسین وای)2

نظرات