سلام آقای من آقای تنهای تنهای من

سلام آقای من آقای تنهای تنهای من

[ روح الله بهمنی ]
سلام آقای من، آقای تنهای تنهای من
هنوز خشکه لب‌هات، می‌باره اشکای چشمای من

همه‌ی تنم پر از تیر شده، برو که الانشم دیر شده
چه خبره تو دل بچه‌ها، برو خدا به همرات

دیر برسی همه رو می‌زنن، دوباره فاطمه رو می‌زنن
چه مدینه‌ای شده کربلا، برو خدا به همرات

برو به قتلگاه و داغ زینب، دیر برسی میرن سراغ زینب
میون نامحرما صبح فردا، چجور بشه سوار ناقه زینب

حسین وای...

لب ساحل دیدی، ماهیِ افتاده در گل دیدی
منو از دور آقا بین تیراندازا مشکل دیدی

آخرین باره می‌زنم صدات
دستای بریده‌ی من فدات
علقمه کنار رود فرات
یه دریا خون ازم رفت

کشته‌ی روز دوشنبه حسین
مثل زهرا ماه ام البنین
بی هوا با صورت افتاد زمین
اباالفضل تو هم رفت

دیگه جوون تو خیمه‌ها نداری
می‌خوای بلندشی اما نا نداری

شده علمدارت هم ارباً اربا
برای بردنم عبا نداری

حسین وای...

خدا یارِ زینب، راهیِ کوچه بازار زینب
دیگه از بعد تو، شمره قافله سالار زینب

ای وای ای وای

به رقیه‌مون میفته نگاه
چادری را که خریدم براش
می‌بره خولی برا بچه‌هاش
شبونه با سر تو

ساقی حرم شد از غصه آب
ناموس من و تو رو با طناب
می‌برن میون بزم شراب
می‌بینه خواهر تو

چه نامرتب میشه حنجر تو
وقتی که قرآن می‌خونه سر تو

می‌زنه هم‌زمان با خیزرونش
روی لبای تو و اصغر تو

نظرات