روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم

روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم

[ سید مجید بنی فاطمه ]
روزها را با توسل کردنم شب می‌کنم 
دارم از این ناحیه خود را مُقَرَب می‌کنم 

خلق تحویلم نمی‌گیرند، تحویلم بگیر 
تو که تحویلم نمی‌گیری، همش تب می‌کنم 

عقل را از بارگاهِ عشق بیرون کرده‌ام 
خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌کنم 

اختیارِ «عبد» یا «رب» را به دستِ من دهند 
اختیار خویش را عبد و تو را رب می‌کنم 

من که عادت کرده‌ام شب‌ها به درسِ عاشقی 
روزها فکرِ فرار از دستِ مکتب می‌کنم 

دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌خورم
آنچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌کنم  

گفت: کارت چیست؟ گفتم چند سالی می‌شود 
کفش‌هایِ گریه‌کُن‌ها را مرتب می‌کنم 

من تمامِ خَلق را یک روز عاشق می‌کنم 
من تمامِ شهر را از تو لَبالَب می‌کنم 

من سحر از پنج تن، گریه تقاضا کرده‌ام 
هرچه را داده‌اند یکجا خرجِ زینب می‌کنم

نظرات