وداع کردی و رفتی دل اضطراب گرفت زِ طرز رفتن تو خیمه آب و تاب گرفت دلم برای تو خیلی گرفت موقع رفتن ولی فزونتر از من دل رباب گرفت به پیش دیدهی گریان من پس از ذبحت برای اسب خودش شمر ظرف آب گرفت *** فراغ گشته مُقدّر گمان نمیکردم رسید لحظهی آخر گمان نمیکردم به دست و پا و سرت بوسهها زدم امّا به پاره پارهی حنجر گمان نمیکردم همیشه عطر خوش سیب از تو میآمد ولی زِ چکمهی لشکر گمان نمیکردم گمان به نیزه و شمشیر و سنگ نیک میبردم ولی به کُندی خنجر گمان نمیکردم تو را به رسم عربهای جاهلی کشتند به آن طریق که دیگر گمان نمیکردم قبول بی تو سفر میکنم به شام امّا کنار شمر برادر گمان نمیکردم تصوّرم زِ اسارت طناب بود امّا بدون چادر و معجر گمان نمیکردم
سلام آرزوی سلامتی و تندرستی دارم. اجر همه شما عزیزان با حضرت دوست. ان شاءالله
عالی بود