جایی نمانده در تنت از بس گریستی

جایی نمانده در تنت از بس گریستی

[ حسین سیب سرخی ]
جانی نمانده در تنت از بس گریستی
هم بین بستری و هم انگار نیستی

این بار چندم است به دیوار رو زدی
تا حیدرت به در نرسیده بایستی

این رخت چیست رج به رجش آه می‌کشی
مادر به فکر روز مبادای کیستی؟

پیراهنت ز فرط تقلا به خون نشست
تا نخ برای پیرهن کهنه ریستی

زینب ببیند آتش اگر، گریه می‌کند
مادر چرا تو آب که دیدی گریستی؟

عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست

غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی‌پناهی فقط انگار پناهِ من و توست

کوچه آن روز پر از دیده‌ی نامحرم بود
همه‌ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست

صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست

یا‌زهرا یازهرا یازهرا

نظرات