ای تشنهی مانده به گودال از کربلا دل خسته رفتم برخیز و ای سالار زینب من با دو دست بسته رفتم آوارهام من ما بین صحرا میآید از دشت آوای زهرا جانم حسین جان سخت است و بر من تا ببینم روی تن پاکت کفن نیست ای یوسفم زینب بمیرد از چه به جسمت پیرهن نیست؟ سر را بُریدند چه وحشیانه نفرین زینب بر این زمانه جانم حسین جان نامحرمان دورم زیادند ای کاش با عباس و اکبر دور و بر من را بگیری خون گریهام را با خنده دیدند روی سر من نعره کشیدند جانم حسین جان