
از این خرابه سر درآوردم تا سرزده اومدی من، پَر درآوردم هیچی نمونده جز غصّه، امّا هر چی دلت بخواد ناله دارم روی صورتم باغِ بنفشهست ببین رو دست و پام لاله دارم ببین کوهِ دردم من از کربلا تا خرابه فقط گریه کردم تو بازار که گشتم میخوام لااقل امشبو دور این سر بگردم بابایی * * * * بعدِ تو آتیش کشید موهامو یکی ازم به زور گرفت النگوهامو شدم با این کبودیها خیلی شبیه مادرت، راستی راستی تو روی نیزه، من تو خرابه دیدی چی شد؟ همینو میخواستی؟ من از درد کلافه نمیذارم حتّی یواش عمّه مومو ببافه قبول داری بابا نباید میبردن ما رو بزمِ دارُالخلافه بابایی