آبُ میدید و زو میگردیدُ چشمش پر ز آب یاد بابا کرد و با قبل پر آذر میگریست گر آسیبی دیدُ آن فخر زمن با اشک و آه عمهها در سلسله وز بهر خواهر میگریست گر توان نوخطی میدیدُ آن فخر زمن از برای خط و خال روی اکبر میگریست گر که طفل شیرُخواری دیدُ دوش مادری از برای حلق خشک پاک اصغر میگریست