پسر فاطمه، نور دو چشم رضا همسرش قاتل و خانهی او کربلا تشنه و خونجگر، میزند بال و پر واغریبا، وا اماما خاک حجره بوَد شاهد تنهاییاش شد کبود از جفا، صورت زهراییاش شکر حق بر تنش، مانده پیروهنش وا غریبا، وا اماما با لبی پر ز خون، مرا صدا میزنی من نگه میکنم تو دست و پا میزنی داغ تو بر دلم، قاتلت قاتلم یا بُنَیَ یا بُنیَ...