
مدینه غرقِ آه و التهاب است پر از دلواپسی و اضطراب است به لب ذکرِ همه أَمَّن يُجِيب است دلِ زهرای اطهر بیشکیب است پیمبر در میانِ بسترِ مرگ زده خنده به پیغامآور مرگ که او را لحظههای واپسین است نگاهش هم نگاهِ آخرین است دو چشمِ بیرمق را باز کرده به زیرِ لب سخن آغاز کرده زِ مظلومی حیدر گوید امشب زِ دود و آتش و در گوید امشب خبر دارد زِ صبر و دستِ بسته زِ بانوی میانِ خون نشسته درونِ سینهام غوغاست بابا عزا در صحنِ دل برپاست بابا دلم میخواست همراهت بیایم ولی دیدم علی تنهاست بابا ***