راهی شدم، پرسید ازم یعنی نمیبینیم هم و باز گفتم بابا آتیش نزن این قلب لبریزه غم و باز خیره بود به قامتم هی گریه میکرد بی صدا توحرم اوّلین نیزه که خورد به پهلوی من گفت خدا مادرم شکستم وقتی عمودی خورد به پشت سرم خدایا پایی ندارم که برم به حرم تن من پر پر شده نبینه کاش پدرم خدایا (پدرجان، فاطمه اومده منو ببره)