در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم من از صباح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری بر حزر باش که سر میشِکند دیوارش آن سفر کرده که صد قافله دل همرهِ اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش **** نصیحت پدرم مانده است در گوشم که روز فقر شبش نان روضه نفروشم غمِ گرسنگیات قوت غالب من شد همیشه در وسط روضه اشک مینوشم قسم به کتریِ جوشیده در حسینیه که با کسی که نخواهد تو را نمیجوشم گرفت نور خدا زندگیِ تاریکم به لطف شعلهی در چلچراغ بر دوشم گفت به در جای لای لاییِ شب شراب ریخت به جانم هنوز مدهوشم به چار گوشهی قبرم قسم که بعد از مرگ برای تنگیِ قبرم گدای شش گوشهام کفن که دست مرا بست دست تو باز است و دست باز تو یعنی بیا در آغوشم