خورشید عمرم بیفروغ میشه اگه بگم خوبم که دروغ میشه هرچی داره قتلگاه خلوت میشه حرم شلوغ میشه اللهم احکُم بَینَنا یا رَبَّ المروِه و المِنی غیر از تو که رو نیزهای نداره زینب آشنا وسط صحرا زدن آتیش به زندگیم اومدن از تَهِ گودال طرف خیمه مستقیم اومدن بردن انگشتر آخه پیشِ آدمِ کریم اومدن زینب با این دردا کنار اومد تا وقتی که دهتا سوار اومد خنجر کُند شمرو میبینی آخر به کار اومد نیزه نیزه میری حسین از زینب دلگیری حسین پیش چشمای هم زدن ما رو سرِ پیری حسین باورش سخته به سرِ بریدتم حسادت کنن کی گمون میکرد خیمهی آل علی رو غارت کنن روز روشن بود اومدن به خیمهها جسارت کنن