خودم ديدم دشمن، به جسم تو مىتاخت صداى فريادت مرا از پا انداخت گرفته خدايا در اين خاك صحرا على اكبر ديگرم را غرق خون گشته رويت لشكرى روبه رويت به فدايت عمويت ای عمو جان ای عمو جان ای عمو جان ای عمو جان به زير اين مركب، كمان دارم تازه بر اين جسم پامال، زِره شد اندازه صدايت شنيدم، ز خيمه دويدم ز نجمه خجالت كشيدم دل شده مضطر تو واى از اين پيكر تو جان دهد مادر تو ای عمو جان ای عمو جان ای عمو جان ای عمو جان عزيز جان من، نميكردم باور شبى پيش چشمم، تو اين گونه پّرپّر پدر را كه ديدى، به سويش پريدى چرا قاسمم قد كشيدى از غمت بى قرارم اين نبى هست كنارم بنگر اين چشم زارم ***