بعد سی سال عمر
2291
22
- ذاکر: علیرضا اسفندیاری
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امیرالمؤمنین (ع)
- مناسبت: عید غدیر خم
- سال: 1401
بعد سی سال عمر در هستی
بعد یک عمر عبادت ومستی
خواه در حال ذکر و راز و نیاز
خواه درگیر عیش و عشوه و ناز
خواه در مسجد آرمیده به خاک
خواه در میکده ز باده هلاک
خواه در هجر و حسرت رخ یار
خواه در وصل و پا به پای نگار
خواه ساقی و از قدح سیراب
خواه تشنه به یک پیالهی آب
خواه محبوس در ته چاهی
خواه در منصب شهنشاهی
خواه مانوس با سلیمانها
خواه موران در بیابانها
خواه مشمول سلم، صلح و سلام
خواه مشغول جر، جنگ وسلاح
خواه بیکس، یتیم، بیمادر
خواه منجی، رسول، پیغمبر
آنچه آموختم ز دین این است
بلکه این اصل دین و آیین است
گر بخواهیم جاودان باشیم
باید انسان مهربان باشیم
مهربانیست یادگار شود
مهربان است ماندگار شود
پهلوانان بسا که میمیرند
مهربانان ولی نمیمیرند
آن پهلوان بود لایق
که جوانمرد باشد و عاشق
حال هر که کند ز بنده سوال
کو به حرفت کسی شبیه و مثال
پاسخش را دهم بدون هراس
محکم و متقن و مستدل نه با احساس
آنکه هم پهلوان بیبدل است
هم به عدل و مروّتش مثل است
آنچه شیران به پیش اوست ذلیل
آنچه شد یاور فقیر و علیل
آنچه نیازرده هیچ حیوان را
آبرو داده نسل انسان را
آنچه آزادگی به او مرهون
آنکه مردانگی به او مدیون
ساقی نان به دوش خلوت شب
که خودش لب نزد به جام طلب
و هو الواحد اوست
تنها اوست
لیس کمثله مگر او هوست؟
اون نه رب و نه انسان، نه مَلَک هست
لیک بیمثل و بینظیر و تک است
گر بپرسید این دلاور کیست؟
کاش بگویم که مقتدایم علیست
بعد یک عمر عبادت ومستی
خواه در حال ذکر و راز و نیاز
خواه درگیر عیش و عشوه و ناز
خواه در مسجد آرمیده به خاک
خواه در میکده ز باده هلاک
خواه در هجر و حسرت رخ یار
خواه در وصل و پا به پای نگار
خواه ساقی و از قدح سیراب
خواه تشنه به یک پیالهی آب
خواه محبوس در ته چاهی
خواه در منصب شهنشاهی
خواه مانوس با سلیمانها
خواه موران در بیابانها
خواه مشمول سلم، صلح و سلام
خواه مشغول جر، جنگ وسلاح
خواه بیکس، یتیم، بیمادر
خواه منجی، رسول، پیغمبر
آنچه آموختم ز دین این است
بلکه این اصل دین و آیین است
گر بخواهیم جاودان باشیم
باید انسان مهربان باشیم
مهربانیست یادگار شود
مهربان است ماندگار شود
پهلوانان بسا که میمیرند
مهربانان ولی نمیمیرند
آن پهلوان بود لایق
که جوانمرد باشد و عاشق
حال هر که کند ز بنده سوال
کو به حرفت کسی شبیه و مثال
پاسخش را دهم بدون هراس
محکم و متقن و مستدل نه با احساس
آنکه هم پهلوان بیبدل است
هم به عدل و مروّتش مثل است
آنچه شیران به پیش اوست ذلیل
آنچه شد یاور فقیر و علیل
آنچه نیازرده هیچ حیوان را
آبرو داده نسل انسان را
آنچه آزادگی به او مرهون
آنکه مردانگی به او مدیون
ساقی نان به دوش خلوت شب
که خودش لب نزد به جام طلب
و هو الواحد اوست
تنها اوست
لیس کمثله مگر او هوست؟
اون نه رب و نه انسان، نه مَلَک هست
لیک بیمثل و بینظیر و تک است
گر بپرسید این دلاور کیست؟
کاش بگویم که مقتدایم علیست
نظرات
نظری وجود ندارد !