قسم به عشق که جزچشم تو نگاه نخواهم

قسم به عشق که جزچشم تو نگاه نخواهم

[ علیرضا اسفندیاری ]
قسم به عشق، که جز چشم تو نگاه نخواهم
شبی کنار تو باشم، دگر پگاه نخواهم

خوشم به خادمیه آستان پیر خرابات
گدای دوست شدم، تاج و تخت شاه نخواهم

اگر مراد تو، بی‌خانمانی است و صبوری
به اوج بی‌کسی‌ام، از کسی پناه نخواهم

اگر ثواب، به ترک حریم می‌کده باشد
منم که هیچ عبادت، به جز گناه نخواهم

اگر که سیل بلای زمانه رو به من آرد
بس است رحمتی از کوه، لطف کاه نخواهم

اگر به مصر وصالت، بخواهم عِز و جلالت
نمی‌شود که اقامت، به قعر چاه نخواهم

زاهد نشسته دست ز تن، جانت آرزوست
جان را فدا نساخته، جانانت آرزوست

مِی ناچشیده، حالت مستانت آرزوست
رسوا نگشته، حلقه‌ی زلفانت آرزوست

چون کودکان بی‌خبر از راه و رسم عشق
روز وصال، بی شب هجرانت آرزوست

یوسف صفت، نگشته به زندان غم اسیر
شاهیه مصر و ماهیه کنعانت آرزوست

بیرون نکرده دیو طبیعت ز مُلک تن
اهریمنا، نگین سلیمانت آرزوست

یک ره، کمر نبسته به خدمت چو بندگان
همواره سیر باغ و گلستانت آرزوست
همواره محضر حضرت سلطانت آرزوست

(زهی به لطف سبویت، به جام سائل کویت
زکات باده‌ی رویت، ز من نخواه نخواهم)۲

برای فتح جهان، لشکریست یک مژه از دوست
اگر تو پلک زنی، من دگر سپاه نخواهم

حسین...

نظرات