انبیا مشتری عشق الهی تواند من بی مایه که باشم که خریدار شوم تا طبیبانه بیایی به سر بالینم همهی درد من این است که بیمار شوم حلقهی دار اگر حلقهی زلفت باشد واجب آن است که چون میثم تمار شوم به وجود این همه راه آمده ام که غبار قدم حیدر کرّار شوم پس ترحّم کن و حالا که به دام افتادم زلف بر باد نده تا ندهی بر بادم اول و آخر هر کار علی میگویم چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم صد و ده بار صدایت زدم و در هر بار حضرت فاطمه آمد به مبارک بادم من مَلَک بودم فردوس نه بالاتر از آن بندهی حیدرمو اهل علی آبادم من همانم که کسی غیر تو استادم نیست هیچ کس جز تو به فکر دل ناشادم نیست تو چه کردی که دل مردهی من احیا شد این دل آن دل برای تو فرستادم نیست ای فدای لب آن شاعر عاشق که سرود هر که خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست آنچه در خلقت آدم به مَلَک واجب بود سجده بر نور علی بن ابیطالب بود روح زهرایی مولا و تن فاطمه بود همهی دلخوشیاش داشتن فاطمه بود روح زهرایی او را متلاطم میکرد زخمهایی که به روی بدن فاطمه بود کوچه از غربت خورشید حکایتها داشت در و دیوار پر از عطر تن فاطمه بود به مزارم بنویسید که تا آخر عمر از محبّان حسین و حسن فاطمه بود ***** یا فاطمه در حشر تو ستّاری کن دلسوختگان را ز کرم یاری کن ما با همه گفتیم که با زهراییم فردا تو بیا و آبروداری کن