حسین قربانچه

از خیمه که رفتی

307
1
از خیمه که رفتی، صبرِ منو بردی
گفتی من میرم آب بیارم، آب نیاوردی

دستِ کی سپردی، زن‌های حرم رو؟
خالی کردی با نبودنت دور و برم را

دلخوشیم این بود تو خیمه هست اباالفضل
جلو این دشمنای پستت ابالفضل
کجایی پشت من شکست اباالفضل؟

نگینِ دُرِّ نجفم رفت
دار و ندارم از کفم رفت

اِنکَثَرَ زهری لِما جری بِکَ ابوفاضل ابوفاضل
فَکیفَ اَصبِرُ علی فراقِکَ ابوفاضل ابوفاضل

مُصحفم رو دیدم، پاره است تارو پودش
دستش بشکنه اون‌که تو رو زد با عمودش

با نیزه تنت رو، بردند واسه خیرات
از فاصله‌ی نزدیک زدند تیرو تو چشمات

این طرف و اون طرف تنت رو کشیدند
چه کاری دارن دست ما می‌دند
چجوری دستای تو رو بریدند

دیدم که از شرم زیادی
بازوهاتو تکون می‌دادی

پاشو ببین که رو سوی حرم کردم، ابوفاضل ابوفاضل
از علقمه تا خیمه مسخرم کردند، ابو فاضل ابو فاضل

حالا منم و این، اشکای زیادی
کاش بودی و شمرو به حرم راه نمی‌دادی

فکرش رو بکن این، خولیِ یه دنده
تو خیمه بره که دستِ زینب رو ببنده

میری رو نیزه و می‌بیندت به زودی
خواهرت توی محله‌ی یهودی
زینبو می‌بینی با کلی کبودی

ناموس ما بدون ما که می‌دونی، ابوفاضل ابوفاضل
نرفته بودند تا حالا به مهمونی، ابوفاضل ابوفاضل

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش