یا صاحب الزمان الغوثُ، الأمان به تو ای دوست سلام به تو ای یار درود دلبرا از تو چه پنهان بی تو، عمر ما شد سپری و اصلاًدور از روی دل آزار شما حال ما خوب نبود در فراغ تو چقدر شعر از بر کردیم، شعر خواندیم از آرامش و باور کردیم آه جا ماندن ما رسم عشّاق نبود عشق شرح پر پروانه در آتش باشد، عاشقی شیوهی رندان بلاکش باشد همهی اهل محل اینجایند خودشان یا دلشان و به من میگویند: بنویسند که قدم رنجه کن و رو به آیینه بایست و ببین خال کنار لب تو مرکز سقل جمین دل ماست و ببین با ضربانهای رگ گردن تو، میزند نبض دعای شب ما در تمنّای نسیم نفست میتپد قلب پراز حسرت دشت و همین فاصلهی بین دو پاکی که زدی به خدا در نظر خستهدلان، مثل یک عمر پر اندوه گذشت یا صاحب الزمان الغوثُ الأمان بنگر ای عطر خوش پیرهنت، روح بهار رودها منتظرند کوچهها، جادهها، پنجرهها همه ای ماه دلآرای خدا منتظرند از صمیم دلشان مردم عاشق آبادی ما منتظرند جای سبزت وسط حلقهی سوختگانت خالیست من نشانی تو را از پدرم پرسیدم، در دل روضهی عباس ز چشمان ترم پرسیدم از ضریح در و دیوار حرم پرسیدم درد و دلهام شده نامه، عریضه، ناله مینویسم که برای تو بنویسد سیلاب و من از نامهی خود قایقی میسازم میگذارم لب آب و یقین دارم و این جوی زلال به سرازیری دریای دلت میریزد راستی نامهرسان آب روان تو سلام همه را به عزیز دل زهرا برسان آن سفر کرده که صد قافله همره اوست، به امید دل دنیا برسان تو سلام همه را به مسیحای مسیحا برسان یا صاحب الزمان الغوثُ الأمان یا حسین... ای حسین من، ای حسین من... یا ابوفاضل، یا ابوفاضل، یا ابوفاضل ای علی جانم، ای علی جانم، ای علی جانم ای حسن جانم، ای حسن جانم، ای حسن جانم عمه جان زینب، عمه جان زینب، عمه جان زینب ای رضا جانم، ای رضا جانم، ای رضا جانم