یادم نرفته است که هنگام عزتم آن روزها که بود گلم همجوار من دور و برم تمام یل هاشمی نسب ابر محبت همهشان سایهسار من یادم نرفته است که هر روز با حسین دل بود و خاطرات قدیم مدینهای وقتی که میزدم به سرش شانه آن زمان دل میگرفت عطر شمیم مدینهای یادم نرفته است که هر وقت عزم او میکردم و رفتن من با شتاب بود بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا زانوی ماه ام بنین هم رکاب بود یادم نرفته است که خلخال پای من حتی ز چشم اهل حرم استتار بود چون که جواهرات سر و دست و پای من از جانب علی پدرم یادگار بود یادم نرفته است که از سوز تشنگی اکبر چطور ذکر عطش العطش گرفت وقتی حسین بر سر نعش علی رسید دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت یادم نرفته است که عباس تا که گفت ادرک اخی اخی، ز حسینم کمر شکست برگشت خیمه، خیمهی عباس ناگهان با آه فاطمی حسینم ز هم گسست یادم نرفته است که من روی تل و او جسمش به زیر چکمهی ناپاک شمر بود حسین، حسین، حسین