یا عباس جیبِ المای لِسکینه... پناه حرم، کجا میخوای بری بگو برادرم بدرقهی راهته اشک چشم ترم آهستهتر برو داداش ببین مضطرم پناه، حرم، بیا بببین نامحرما رو دور و برم خاکی شده دوباره معجر خواهرت تو رفتی و کشیدن از سرم معجرم پاشو جون رقیه چشمت زدن پهلوون رقیه چشماتو وا کن عباس تو خیمه چشماش گریونه رقیه دیدم جسمت درهم شد بالاسرت داداش کمرم خم شد اَدرک اخاتو وقتی شنیدم خودمو تا علقمه کشیدم افتادم یاد غربت زینب وقتی که وضع جسمت رو دیدم رنگ من پریده اینکه تو دوباره بیای به خیمه دیگه بعیده دلهره گرفتم جای دخترای علی مگه مجلس یزیده خاطرت عزیزه اما بعد تو خاکِ بیکسی رو سرم میریزه میشنوی صدا رو میشنوی از الان تو جمعشون صحبت از کنیزه چشمت روشن جای ما مگه بزم شرابه وقتی نیستی دور دست هممون طنابه شمر و خولی میزنن ما رو میگن ثوابه ویلی ویلی واویلا علی الحرم... ***** چشم زدن چشاتو تیر حرمله از سرم گرفت سایهی نگاتو پاشو غیرتُ الله میسپری به کی توی این بیابون مُخَدَّراتو بی تو حالا میبرن هممونو اسارت گوشوارهها تو شلوغیا میره به غارت دور از چشمت.... قدر یک قطره لبِ خشکِ تو نمناک نشد سه شبانه روز تو ساحل بدنت خاک نشد مادرم هرچی که تمثالتو دستمال کشید خونِ اَبروی شکسته ذرهای پاک نشد تنت سنگینی میکرد، جوشنت سنگینی میکرد پرِ رو کلاهخود آهنت سنگینی میکرد پیرهنت سنگینی میکرد سایهی نخلستون رو تنت سنگینی میکرد علم سنگینی میکرد، بار غم سنگی میکرد رو مشک پاره پارهی تو نم سنگینی میکرد دستتم سنگینی میکرد چشم حرومیها رو حرم سنگینی میکرد ***** هیچی مثل رفتنت خیمه رو آشوب نکرد نیزه هم داغ میون سینهتو خوب نکرد توی سرداب حرم هرچی که چرخید فرات قبر کوچیک تو رو ذرهای مرطوب نکرد چشات سنگینی میکرد، شونه هات سنگینی میکرد تیر رو تنت از همهی جهات سنگینی میکرد دست و پات سنگينی میکرد عکس تو رو شریحهی فرات سنگینی میکرد حباب سنگینی میکرد، التهاب سنگینی میکرد بین دوتا مشتِ تو وزنِ آب سنگینی میکرد آفتاب سنگینی میکرد مصیبتت توی دل رباب سنگینی میکرد