
چرا آواره کوه و بیابانم نمیدانم چه میخواهد غم عشق تو از جانم نمیدانم به سمت آسمان رو میکنم هر روز میپرسم کجایی ماه پشت ابر پنهانم، نمیدانم تو که هر هفته امضا میکنی پرونده ما را نمی مانم چرا بر عهد و پیمانم، نمیدانم در این عصر غم و تردید اقا با ظهور تو به جا می ماند ایا دین و ایمانم نمیدانم نمی دانم که هستم آن زمان پای رکاب تو چه هستم؟ کافرم گبرم مسلمانم، نمی دانم فدای قلب پر مهرت که این شبها پر از درد است محرم مثل تو ناحیه می خوانم نمیدانم چه می شد اینکه مانند شما خون میکردم بلا میکرد چون زینب پریشانم نمیدانم شبیه حُر سَرَم زیر است پشت خیمه ارباب نگاهش میکند امروز مهمانم نمیدانم شاعر: عباس احمدی ***