پا پس نمی‌کشه

پا پس نمی‌کشه

[ محمد امینی ]
پا پس نمی‌کِشه
همه رفتن ولی شمر که دست نمی‌کِشه

زینب رسید و گفت
مادر بیا ببین دیگه نفس نمی‌کِشه

تاختند، با مرکب روی تنت تاختند
تورو توی گودی انداختند

زیر و رو شدی آقا، پشت و رو شدی
چجوری با مادرت روبه‌رو شدی
****
خدای من
عریانه بچه‌ی باحیایِ من
****
یک زن تنهام چطور شمرو ازت جدا کنم؟
پاشو اذون مغربه من به کی اقتدا کنم؟

غروب شد آفتاب نشست
شمر ولی از تنت پا نشد
****
انگار اومد بر قلب من فرود
خنجری که سرت رو از پیکرت ربود
اونی‌که سر از تنت بُرید
فکری به حال دل زینب نکرده بود

(حسین، وای حسین، وای )

نظرات