از ابتدای گدا بودنم، گدای توام

از ابتدای گدا بودنم، گدای توام

[ محمد امینی ]
(از ابتدای گدا بودنم، گدای توام)۲
غلامزاده‌ام و نوکر سرای توام

زِ کودکی فقط از کوچه‌ی تو رَد شدم
غریبگی نکن اینقدر، آشنای توام

مرا بزرگ نکن کوچکت شدن کافی‌است
طلا برای چه وقتی که خاک پای توام

به آفتاب قیامت چه کار دارم من
هزار شکر در سایه‌ی عبای توام

دخیلم و به ضریح جدید بسته شدم
برای هیچ‌کسی نیستم، برای توام

پرم شکسته پر دیگری تفضل کن
هوایی سحر گنبد طلای توام

به کربلا، مدینه، به کاظمین قسم
گدای دربدر شهر سامرای توام

چقدر خوب که پای شماست نوکری‌ام
خوشم که سفره‌نشین امام عسگری‌ام

به آب خشکی لب‌های تو شرر زده است
تمام حرف دلت را دو چشم تر زده است

شبیه فاطمه دستار بر سَرت بستی
چه زهر بود که آتش به فرق سَر زده است؟

تمام صورت و دِشداشه‌ی تو خاکی شد
زمانه بر رخت از کربلا اثر زده است

تمام حجره برایت گریز سوختن است
غمی به روی دلت سقف و فرش و در زده‌است
****
نه تازیانه به دست کسی‌است در کوچه
نه دختر تو را موقع گذر زده‌اند

نه هیچ‌کس به گلوی تو خنجری انداخت
نه هیچ‌کس به سَر دخترت سپر زده‌است

اگر چه شهر غریبی ولی کفن داری
نرفته‌ای ته گودال، پیرهن داری
****
عمه جانم، عمه جان قد کمانم
عمه جان نگرانم

عمه جانم، عمه‌ی قامت خمیده
عمه جانم، عمه‌ی رنج کشیده

حسین، حسین، حسین

نظرات