باید که دنیا فصل در فصلش خزان باشد وقتی که با تو اینچنین نامهربان باشد ای کاش من نیز امشب زائرت بودم جایی که فرزندت در آنجا روضه خوان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست سقف مزارت هم زمانی آسمان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست وضعت میان خانه چون زندانیان باشد وقتی حسن باشی دگر جای تعجب نیست خون دلت از کنج لبهایت روان باشد آری حسن بودی ولی هرگز ندیدی که گلبرگ روی مادرت چون ارغوان باشد سخت است تشنه باشی و لبهای لرزانت حتی برای آب خوردن ناتوان باشد هنگام برخورد لبت با کاسهی آب است وقت گریز روضههای خیزران باشد **** نزن ظالم تو چوب خیزران را که بوسیده پیمبر این لبان را