نیزه می‌رفت و برمی‌گشت

نیزه می‌رفت و برمی‌گشت

[ محمد امینی ]
نیزه می‌رفت و برمی‌گشت
چشماش باز و بسته میشد
هرکس میومد تو مقتل
انقدر می‌زد خسته میشد

زود راحتش کنید
رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید
آی نامسلمونا!
می‌دونید کیه می‌خواید هتک حرمتش کنید
****
بلند مرتبه شاهی به زحمت افتاده
برای جرعه آبی به منّت افتاده

(حسین وای ...)
****
خطابی کرد زینب مادرش را
ببین دیر آمدی بردند سرش را
****
قرارمون نبود زینبت آواره بشه
قرارمون نبود چادر من پاره بشه

قرارمون نبود از تنور سر دربیاری
قرارمون نبود روی نی پَر دربیاری

سر پیری شبیه خزون پاییز شدم
سر پیری هدف نگاه هیز شدم
****
یک زن تنهام چطور، شمرو ازت جدا کنم؟
پاشو اذونِ مغربه، من به کی اقتدا کنم؟

نظرات