من دختر امیرِ بیان، شیرِ خیبرم من زینبم علّت برای خلقتِ مُلک است مادرم من زینبم پیرِ طریقتم، چو نبی من سخنورم من زینبم به تیغ نُطق و کلامم نبَرد کاری کردم میانِ معرکه رفتم علَمداری کردم گره زدم به سرَم دستمال زرد پدر را میانِ لشکر شیطان علیمداری کردم علَمدارم من، خطنگهدارم من اباالفضلِ در وقتِ پیکارم من به ابنِ مرجانه خطابی کردم به او فهماندم دُختِ کرّارم من من زینبم... ***** من زینبم که یک تنه تیغ غضب کشید من زینبم کارِ سران شام به یا لَلعجب کشید من زینبم جوری تَشَر زدم پسر سعد عقب کشید من زینبم به غیرِ آیهی قرآن سخن ندارم من مدافعِ حرَمم کوه اقتدارم من میانِ دستم اگرچه که ذوالفقاری نیست به وقتِ خطبه و منبر چو ذوالفقارم من به منبر رفتم، جنگِ کافر رفتم زنی بودم که فتح خیبر رفتم چونان لرزاندم کاخ شام و کوفه همه فهمیدن من به حیدر رفتم من زینبم...