دیدی چه خاکی شد سرم حالا رو نیزه اصغرم، بخواب راحت حلالم کن نشد کاری کنم واست لبت که شد تَرَک تَرَک میگفتم ای خدا کمک، نذار بچهم بمیره روی دست مادرش کم کم یادت میاد کردم دعا الهی الهی یه کم بارون بباره عموتم نشد که برا تو آب بیاره کنارم رسیدی با یک گلوی پاره حالا یاد خاطراتت میمیرم، میمیرم، میمیرم میمیرم گهوارهتو پس میگیرم میگیرم میگیرم علیاصغر علیاصغر، لالایی لالایی لالایی... **** تو پشت خیمهها مگر نبودی که رو نیزه سر درآوردی؟ چقدر از روی نیزهها زمین خوردی واست بمیره مادرت دیدم که نیزه از سرت بزرگتر بود سرت همش تو دست و پای لشکر بود من دلهره داشتم برات الهی الهی نیفتی از رو نیزه نمیخوام ببینم حرمله رو یه لحظه میبینم هنوزم دستام داره میلرزه چشامو شبها با گریه میبندم میبندم میبندم زیر سایه نمیمونم تا زندهم تا زندهم تا زندهم علیاصغر علیاصغر، لالایی لالایی لالایی... **** چه سخت گذشت به عمّههات تو شهر شام نگم برات، خودت دیدی مگه بزم یزید گریهمو نشنیدی؟ یزید روی سر بابا چی ریخت؟ ایشالله که اونا گلاب باشه تو دستش نکنه ظرف شراب باشه؟ هیچ باحیایی بعد از این الهی الهی بزم شراب نبینه تو کاخ یزید نیست جای من و سکینه بدونِ اباالفضل اوضاع ما همینه رسیده جون به لبِ من از این داغ، از این داغ، از این داغ چقدَر ما رو زدن هِی با شلّاق با شلّاق با شلّاق علیاصغر علیاصغر، لالایی لالایی لالایی...