
دارم امشب از گناهانم خجالت میکشم از گناهان فراوانم خجالت میکشم سر به زیر انداختم، از روی تو شرمندهام بازهم سر در گریبانم، خجالت میکشم اشک را، از من گرفته این گناهِ لعنتی دارم از خشکی چشمانم خجالت میکشم من زمین خوردم دوباره، باز دستم را بگیر من از اینکه سست ایمانم خجالت میکشم پر نمیگیرم به سوی آسمانت چون شده این هوای نفس زندانم، خجالت میکشم لطفهای بیحسابت زود یادم میرود من که قَدرت را نمیدانم، خجالت میکشم باز آوردی مرا که چوب کاریام کنی من از اینکه باز مهمانم، خجالت میکشم دارم از این حسرت کرببلا دق میکنم من که از دوریِ جانانم، خجالت میکشم از همان روزی که بین روضه میگفتم حسین مادرت میگفت: ای جانم ... خجالت میکشم جان زهرا آبرویم را بخر فردای حشر فاش گردد روی پنهانم خجالت میکشم آمدم با سر به زیری تا مرا حُرَّم کنی من از این حال پریشانم خجالت میکشم ***