با این همه رسوایی و روی سیاهم در که زدم دیدم رضا داده پناهم گفتم نمیبخشد مرا، دیدم که بخشید گرچه نباید میگذشت از اشتباهم دستی که خالی میشود خیلی میارزد هرچند محتاجم ولی محتاج شاهم من سائلی را پیش سلطان دوست دارم چیزی نمیگیرم زِ مردم در رفاهم شغل شریفم تا همیشه تکیهداریست کُنج حرم بوده از اول تکیهگاهم رفتم امینالله خواندم روبهرویش شرمندگیهای مرا خواند از نگاهم ای اهل عالم! لایق عشقش نبودم او عاشقم شد بهخدا من بیگناهم! با خوردن چای حرم در صبحِ زودش مستانگیِ اربعینم شد فراهم قربان آن آقا که الطاف جوادش نگذاشت از درگاه او چیزی بخواهم میگیرم از دست رضا رزق زیارت بوی نجف را میدهد صحن رضا هم **** آنقدَر زیر نعلها پا خورد مثل پیراهنش تنش تا خورد روزهاش را سنان شکست آخر نیزهای را به جای خرما خورد تشنه بود آب خواست اما شمر آب را پیش چشم آقا خورد یاد پهلوی مادرش افتاد پهلویش ضربه بیهوا تا خورد این صدای شکستن سینه است زیر مَرکب شد استخوانها خُرد پشت و روی تنش یکی شده بود زینب از دیدن تنش جا خورد