تو خرابه تشنه و گرسنه و سرِ شکسته گریههایی که با خاکِ صورتم به گِل نشسته زخمایی که رو تنم نشسته بود زِ هم گسسته با هزار تا آرزو، صدات میکنم بیا بغلم بیا پدرم بیا بابا با عمو، بیا که شدم خرابهنشین بیا بِبَرم اینها خیلی دلمو شکستن وقتی دست حَرمتو بستن بابا باید گوشاتو بگیری بابا بابا اینا همه مستن مَنِ الَّذی اَیتَمَنی... فقط عمّه میدونه چه حالیام چقدر کلافهم موهایی که سوخته رو چهجور باید به هم ببافم از شبی که زجر منو کشید، بههم ریخته قیافهم میدیدم با خیزرون تو تشت طلا چهجوری میزد رو لبهای تو میشنیدم میخندیدن به موهای کم شدهم، به چشات، به اشکای تو بابا بابا کبوده تنِ من آتیش ریختن روی بدن من چیزی واسه کفنی نداریم موی سوختهام میشه کفن من اینها به قصد کشت دختر تو را زدند